روستای صلوات /دهستان تاریخی صلوات/مشگین شهر/استان اردبیل
روستای صلوات /دهستان تاریخی صلوات/مشگین شهر/استان اردبیل

روستای صلوات /دهستان تاریخی صلوات/مشگین شهر/استان اردبیل

پدر و مادر


پدر و مادر 

مثل قند هستند

چای زندگیت را که شیرین کردن

خودشان تمام میشوند،

تا هستند 

قدرشان را بدانیم...

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند

بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز

...چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند

نای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوز

با همان شور و نوا دارد شبانی میکند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان

با همین نخوت که دارد آسمانی میکند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی میکند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران میرسد با من خزانی میکند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید

ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد